4/03/2011

از پراکنده های این روزها

1- توی آینه رختکن نگاهم افتاد به یک رد غریب روی شکمم . فکر کردم رنگ لباسم گرفته به پوستم . بعد رفتم جلو و رد محو شش خط باریک دیدم که زیرشان ماهیچه های کوچکی خواب بودند . این شد بهانه یک لبخند چند دقیقه ای در امروز ، دوم ایپریل .


2- در را که باز کردم یک کله دوست داشتنی دیدم پشتش . پرید و در آغوشم کشید و یک دسته گل لاله سرخ و نارنجی گذاشت توی بغلم و داد زد : گل برای گل ... بهانه های خندیدن کم نیستند ، گیرم که کوچک ، گیرم که فقط به قدر همان روز ، همان شب ، همان ساعت ...


3- دوره شعر نوشتن ها و پیامک کردنشان گذشته ... دوره شعر اختصاصی برای آدم اختصاصی . دوره این حرفها گذشته ...گذشته ها گذشته . سه نقطه .


4- بحث سر تفاوتهای زبان است که نتیجه زندگی روی خاکهای مختلف و زیر آسمانهای مختلف و کنار آدمهای مختلف است . ساده نیست . ولی فرمول هم ندارد . فرمول ندارد که چه کسی درست می گوید . من می گویم جیک جیک کردن که کار یک جوجه طلایی کوچک است را میشود به آدمهای نزدیک نسبت داد . این نسبت شیرینی است . من توی آن خاک زرخیز خون ریز که بودم ، این یک جمله دوست داشتنی بوده . او می گوید جیک جیک کردن کار مرغهاست و نمی شود در جای عمومی برای آدمهای هر چند نزدیک مطرحش کرد . این نسبت سبکی است و گفتنش جالب نیست اصلا . توی مایه های جلف بازی و اینهاست . این به گمان من حاصل تجربه زندگی روی یک خاک زرخیز مدرن واقعی و امروزی است . من از یک دنیای منسوخ می آیم و آنچه از مدرنیته توی سرم می چرخد حاصل جنگم با دنیای محیط و محیط دنیایم بوده ، حاصل سعیم بوده برای دیدن امروزها ، برای گذشتن از پاره پوره های تاریخ و عرف ... سعی برای بازخوانی یک سری واژه حتی . بازخوانی ، کلمه و ترکیب تازه ...مثل هوا که دنبال تازه اش آمدم اینور دنیا . دنیای مدرنی که مدرن بودنش را توی چشم ساکنان سابق و اسبقش فرو نمی کند . حق انتخاب دارند که تا جایی که دوستش دارند ازش تکه تکه ببرند و بگذارند توی بشقابشان . باقی جاها را با حاصل فکر و کتابخوانی و سفر و تربیت والدین و خانه و مدرسه پر کنند . با حاصل خودشان . من و امثال من اما باید دور بریزیم . هر چه جمع کرده بودیم آن طرف برای این طرف تقریبا دور ریختنی است . از نو باید ببینیم کدام کانتکست در کدام مقال ! از نو باید شروع کنیم . هی از اول خط . انگار یک فیلم را بگذاری با سرعت یک اینترنت ذغالی آپلود شود ...هی برود جلوتر که تو بتوانی از اولش را با خیال راحت ببینی . بعد دوباره گیر کند . دوباره سعی کنی ببری اش از اول که کل داستان را از دست نداده باشی . این از اول رفتن گاهی دیگر خیلی خسته کننده می شود . اما چاره خاصی هم ندارد . آنچه یاد میگیری در یک جای کهن ، به درد همانجای کهن می خورد . در یک جای نو ، باید مثل همانجای نو فکر کنی .



5- در هفته ای که گذشت ، سه جور کیک مختلف امتحان کردم . هر کدام برای اولین بار . امروز با خودم فکر می کردم تا وقتی انواع امراض قند و بی قندی و چربی های بد و خوب را نگرفته ام ، وقت دارم که کیک های جدید امتحان کنم . هنوز وقت دارم ...


6- از خانه زدم بیرون و دیدم اصلا سرد نیست مهی که همه جا را گرفته . رطوبت روی سنگفرشها نشسته بود . حتی سبزه های نورسته دیدم . شامه ام دنبال یک چیزی می گشت بی خبر از من ... . فهمیدم دنبال بوی مرموز هیزم نیم سوز است .بویی نبود . اگر بود میشد حواسم را گول بزنم که اینور دنیا نیستم . آنور دنیایم . توی ماسوله ام مثلا . لای همین مه . زیر همین ابر ، روی همین خاک . کباب هم آن پایین روی آتش لابد دارد آرام آرام زعفران و ماست را در خودش می مکد . من و پدرم هم لابد باز دو خلافکار جمعیم که توی شیشه های نوشابه چیزهای دیگری هم قاطی کرده ایم و اسلام را به خطر انداخته ایم ... . بوی هیزم نبود اما . من اینور دنیایم هنوز .


7- هر روز یک چیز تازه یاد می گیرم . یک رسم تازه . یک دیالوگ تازه . یک دستور غذای تازه . یک لغت درسی تازه .... هر روز یک خطای تازه می کنم . یک سو ء فهم تازه . یک جمله اشتباه تازه . یک کامنت غیر ضروری تازه . یک اشتباه تازه در آزمایشگاه ، دانشگاه ، ... . هر روز یک چیز تازه به من اضافه میشود . یک روز به عمرم . یک جهش خاموش در ژنهایم . یک روز به تجربه روزهای قبلیم . یک رهگذر به رهگذرهایی که طی این سالها از کنارم گذشتند بدون اینکه دیده باشمشان . هر روز چیز کهنی در من می میرد . یک سلول کهنه . یک تار موی فرسوده . یک تصویر از گذشته . یک فکر کودکانه . یک شعرشبانه . یک جمله ناپخته . یک شاید محتمل . یک احتمال نامحتمل . هر روز چیز تازه ای در من به دنیا می آید . یک زن . یک کودک . یک اشک . یک لبخند . یک عضله . یک آرزو . یک ایکاش . یک نور . یک نطفه ...

No comments: