12/22/2010

* ... فرصت کوتاه بود

چمدانم این بار سبکتر است . چه راحت بسته شد . یک چمدان می تواند با راحت بسته شدنش به آدم دهن کجی کند . چمدان من تا امروز بچه خوبی بود . نمی دانم چرا امروز یک شکلک درآورد که مثلا بگوید اوهوی بچه ننه ... یا ادا دربیاورد ی ی ی ... یا هیچی نگوید ، فقط با پوزخندی زل بزند توی چشم من .... مهم نیست . من چمدان می بندم و دقت می کنم گلپر از سبزی خشک دور بماند ، هل از توی پاکتش سر نخورد ، خرماها له نشوند .
من می دانم باز ( فقط این "باز" را دقیقن نمی توانم بشمرم یا اندازه بگیرم ) می دانم باز ، بازمیگردم . می دانم که روزی ، شبی ، به وقت خوشی ایکاش ، باز میگردم و در این امن ترین جای دنیا خوابهای کودکانه می بینم و رویا می بافم و می خندم . اینجا ، جای من است ، مال من است ، آن ِ من است ... اینجا امن ترین و خلوت ترین و ژرف ترین گهواره دنیاست . من در هر جای دنیا که چمدان ببندم و هر قدر رویم را از شکلک بی مزه چمدانهای دنیا برگردانم ، من هر قدر که سال به عمرم اضافه کنم و پیرهن پاره کنم و فکر کنم تجربه مند شده ام ، من هر قدر که زمین بخورم و بایستم و بنشینم و خسته بشوم و از خوش به ناخوش از ناخوش به خوشحال سفر کنم ، تلخی و زیبایی ببینم و به یاد بیاورم و فراموش کنم ؛ اینجا گهواره من است و من اینجا در امانم به بهای بودن و خوب بودن آدمهایی که مهربانیشان بهانه بودنم توی این دنیاست .
*
... ولی یگانه بود و هیچ کم نداشت
(شاملو)

12/08/2010

ببر مرا ، از این دیار ... به دست یارم بسپار

کم کم باورم شده . من بلیط خریده ام . امروز توی دستم بود . گذاشته بودمش ته ته کمد . تا همین امروز ... . وای . من دارم می پرم .نمی روم که! دارم می پرم به سوی خانه . راست می گفتی موقع تعریف داستان آن فیلم در شبهای بی خوابی کودکیم که " پرستوها به لانه بازمی گردند" ... من هم دارم باز می گردم ... دارم از بی بازگشتی باز می گردم . شجاع شده ام با فکر خانه سرخ و اخرایی مان که همیشه مأمن بوده حتی به شبهای بی خوابی بزرگسالیم . شجاع شده ام . سارای کبیر . سارا ی توانستن . سارا یی که طی می کند ، پشت سر می گذارد و می خیزد . فکر بودن زیر سقف کودکیها ، شجاعم کرده ... .
دارم بر می گردم و از همین الان به خوشی یکی از عزیزترین چهارشنبه های دنیا آویزانم . که دستم را بگذارم روی زنگ . که زنگ را فشار نداده ببینم که کودک شده ام .که زانوهایم پر از بی قراری و کودکانگی سارای هفت ساله بازیگوش سربه هواست . ببینم که کوچکم و در عطر مهربان همه خوبیهای دنیا ، در آغوشت جا بگیرم ... در این چهارشنبه عزیز ...