2/04/2013

این گربه لوس

داشتیم حرف میزدیم وقت ناهار. حرف نامها بود. بکی میگفت ''میدانید من اسمم ربکا است در اصل. از کودکی اما بکی صدایم کردند و عادت کردم دیگر. دیگر یک جوری است  اگر کسی صدایم کند ربکا، بلافاصله فکرمیکنم که توی مشکل افتاده ام''  .... من که یادم نیست کی بود بار اول که یک ''ی''  گذاشت پشت اسمم. از آن به بعد ناخودآگاه حس یک گربه پهن شده زیر آفتاب به من دست میدهد وقتی یکی اینجوری صدایم کند. شکل خوب دیگرش حتا وقتی است که اسمم مخفف بشود. خیلی تحبیبی است. خیلی احساس خصوصی بودن و نزدیک بودن میگیرم. حالت متضادش وقتی است که یکی برایم بنویسد یا بهم بگوید  فلانی جان!، ببین فلانی جان، گوش کن فلانی جان، اینجورها هم نیست فلانی جان  ... خیلی احساس فاصله میکنم. احساس سرما.احساس یک جور خشم ملو که هم میخواهد هم نمیخواهد به من ابراز شود، به قول بکی احساس اینکه توی مشکل هستم الان. حالا بازی جالب اینجاست که همین فلانی جان را بگویند فلانی جانم! اینقدر خوبم میشود ... تو بگو همان گربه پهن شده توی آفتاب که حتا یکی دو تا کلاف رنگی کاموا هم بهش داده اند

No comments: