4/11/2012

و قانون همچنان بی انتها بود

چرا نشد بری اسپانیا خاله مهین ؟؟ من چرا مطمئن بودم می ری؟ ... دنیای به این بزرگی چه برات کوچیک بود ... شایدم حالت خوب باشه الان ...حتی از اسپانیا رفتن هم بهتر باشه ...کی میدونه؟ ...خداحافظ

"من م را دوست دارم . تو ندیدیش . زن پنجاه و چند ساله مطلقه بامزه وروجکی است . خب من خیلی دوست داشتم وقتی یک شبی سر میز شام رسمی جلوی غریبه و آشنا ، برگشت بلند به من گفت : اگه کیس مناسبی پیش بیاد دوباره ازدواج میکنم ، شک نکن . خیلی دوست داشتم وقتی تعریف کرد: " بعد از اینکه طلاق گرفتم ، رفتم دنبال پیدا کردن خودم . رفتم مطب یک دکتر و گفتم آقای دکتر ، قاعدتاً من دیگه دلم نباید براش تنگ بشه ، اما میشه ، پس بیا منو درمان کنیم!! و چند سال طول کشید تا فهمیدم چرا ، چه کاری را کردم و چرا چه کاری را نکردم " . خیلی دوست داشتم وقتی گفت :" به فلانی گفتم الان بعد از سی سال زندگی مشترک ، طبیعیه که خیلی هیجانزده نباشی با همسرت ، اما اگه مثل من اون چند سال اول زندگیتون حساااابی عشق و حالتو کردی ، دیگه حسرت نخور ، کارت درست بوده " . حال میکنم وقتی می بینم هر سال می رود سفرهای عجیب ؛ چین ، روسیه ، تبت ، ...الانم که راهی هند است . برای دو سال دیگرش هم می خواهد ، بله میخواهد که اسپانیا باشد و اینی که من دیدم ، آنجاست در همان تاریخ
...

2 comments:

cina said...

یادته شیرینی به دست ازون دور می‌اومد؟که بریم برای بار ونجم اپرای عروسکی ببینه؟ :)خوب زندگی کرد و خوب که کم رنج کشید و زودتر رفت.ازون آدماست که یاد آدم می‌مونه

S* said...

سین ... یادمه همه اش رو ... یه آخ جا مونده از رفتنش که خب همیشه هست ... خوب زندگی کرد؟ مطمئن نیستم . اما همون چیزی رو که بود به بهترین حالتش زندگی کرد... اینو مطمئنم