1/06/2012

منتظرت بودم

زمستان، جاده می طلبد رفیق ... می طلبد جاده ای که هی پیچ بخورد و پیچ بخورد و من چشمم به مه آبی و نرم کوهپایه های آشنایش بند باشد ... زمستان می طلبد که من توی آن صندلی پشتی برای خودم کز کرده باشم و نیمه هشیار به زمزمه های توی ماشین گوش کنم ... زمستان می طلبد که من توی یک گرمای امنی خودم را رها کنم و بخوابم ... طولانی ... راحت ... عمیق ... بوی پرتقال بپیچد و صدای انگشتهای همیشه خشک پدرم بیاید که پوستهای پرتقال را کف دست راستش جمع می کند و دست چپش روی فرمان باشد ... الان یادم آمد که من این را جایی نوشته بودم ... وقتی که لابد پاییز بود و من طبق معمول هوایی می شدم توی پاییز ... چونکه بدبختانه پاییز هم جاده می طلبد .... یادم آمد باز هم یک وقتی توی یک پاییزی دلم هوس کرده بود سه تایی بندازیم توی جاده ... فقط برویم ... برویم ... دور ... یادم نیست کجا و کی نوشتم از پاییز و سفر و پرتقال و از ما . یادم نیست ... حتما یک حالی باید بوده باشم مثل الان ...
الان باید می شد که برویم و از زیتون فروشی های رودبار روغن زیتون بکر بخریم و زیتون ترش و زیتون شور. بعد مثل همیشه خدا به ما دو جور زیتون رب انار زده بدهند برای مزه کردن ... بعد برگردیم و زیتون بخوریم و خوش باشیم . به همین سادگی ... به همین راحتی ... خب بالاخره یک روزهایی بود ... یک روزگاری بود ... که خیلی خوب بود. خیلی ساده بود. خیلی یک طوری بود. لذتهای معصومانه دیگر تکرار نمی شوند. قرار هم نیست بشوند. نه ... قرار هم نیست. گویا جاده همان جاده نیست. و به حتم که ما همان آدمهای توی جاده نیستیم. و پرتقال همان بو را می دهد. و هنوز مزه زیتون خوب است. و هنوز مه روی کوهها آبی است. و هنوز من یک آدم رویاباف سر به هوای سودایی ام ... و هنوز ته دلم یک چراغ کوچک دارم...بی ربط : یادم آورد که یک کودک سه ساله و نیمه چشم گردالی بودم . وقتی خوابم میامد، بیشتر می جنگیدم که نخوابم. فکر می کردم من که بخوابم لذتهای دنیا تمام می شوند یا مصرف می شوند در غیاب من. لالایی می خواندند. عروسک می آوردند و میخواباندندش کنارم. روی دست و پایشان تکانم می دادند. من با چشمهای گردم زل می زدم بهشان. به من می گفتند : "س بخوابه" . حالا هر که می گفت ؛ از مامان/ بابا/خاله / ... س چشم گردالی بهشان زل می زد و می گفت : "نتتتچ . مامان/بابا/خاله بخواده" ... حتی نمی توانست ب را از د تشخیص دهد. اما می دانست که باید زل بزند و حقوقش را طلب کند لابد! کره بز
و این ... وای که از این

No comments: