9/29/2011

نهال ... نهالک زخمی

چشمهایش سبزند توی عکس . الان نمی دانم چه رنگی دارند زیر تل خاک خیس .

نوشته "آخه بچه با نبودنت چه کنم؟" ... من وقتی خیلی مستاصل می شوم یا خیلی دلم به مهر می لرزد یا خیلی تنگ می شود می گویم بچه ... . من می فهمم که چه جوری نوشت این را ... توی چه حالی ...پشت چه موج غمی .

سالهاست که یک جایی یکی دارد برای ما زندان می سازد و زندان می سازد و زندان .می آید در می زند و بیرون می کشد از خانه و می فرستد به جاهای دور . دستش را می برد بالا و می آورد پایین و سیلی می زند . لگد می زند و شبانه دفن می کند و بی صدا خرد می کند و ما می رویم از هم آرام آرام ... بریده می شویم و گسسته می شویم و آرام آرام از ما کم می شود . کنده میشود. کنده میشویم از یک تنه ای که نمی دانیم چیست فقط یک سری دست دارد و تبر هم توی دست خودش است و می کوبد . یک روز می شود شلاق نرم ، یک روز می شود از الان تا شش سال بعد ، یک روز می شود از الان تا ابد ، یک روز می شود طناب ...

چشمهایش سبز بودند توی عکس . چه تازه بود پوستش و لبهای جوانش و حیف از دلش . حیف

2 comments:

شکمو said...

:(

sarah said...

می دونی دلمون به هیچ هم خوش نیست دیگر...