9/25/2010

از رویاهای ممنوع

1- باد ، سرمای ریز ریز ، برگهای دیوانه شده گریزان به هر طرف ، و قرمز ترین و زردترین رنگها ؛ آنقدر که دلم نیامد از شاخه بچینمشان ، بیاورم زیر سقف کوچکم ... دیگر پاییز هم مرا غافلگیر میکند ...
2- انار خریدم . سرخ سرخ . پاییز پاییز . شب ، خیلی دیروقت شب ، یاد یک تصویر فانتزی افتادم . از اینها که یک دست ظریف تویش شیشه یا دیوار یا سنگی را لمس میکند و ناگهان همه چیز سیال می شود ، ذوب می شود ، تصویر میلرزد ، آب می شود ... . دیروقت صبح بود که می خوابیدم ، با کمی گنگی سر ... یادم نیست دیشب بود که یک ماه گنده خاکستری توی آسمان دیدم یا نه ؟ اصلا یادم نیست رویا بوده یا بیدار بودم ؛ دیشب بوده یا نبوده ... فقط مطمئنم که وقت خواب داشتم به عشق فکر می کردم ... و به اینکه انار خریده ام ... و این اولین انار سارا است بعد از یک سال و چند ماه . یک سال و چند ماه دیگر گذشت ؟؟ لعنت به زمان ... لعنت
3- یک جشن بزرگ خیابانی ، یک مهمانی مجلل روشن چلچراغ دار ، یک شب نشینی با همه میانسالها و پیرترهایی که دوستشان دارم ، یک شام چند نفره چرند گفتن و شب دیر وقت توی خیابان ها راندن دار ، یک خنده پهن دو تایی ، یک بطری شراب تلخ پای یک میز تاریک روشن به سلامتی میز ، یک چنین چیزی دلم میخواهد . نیست فعلا ، میسر نیست ... .
4- بیش از پاییز و انار و جشن ، دلم میخواهد یک نفر لوسم کند . آنجور که من بلدم یکی را لوس کنم . یک نفر با همه بدخلقی ها و سودازدگیها و دیوانه بازیهایم ، بیاید بنشیند یک جای نه خیلی نزدیک و نه خیلی دوری . یک جوری ظریفی که حریمم حفظ بشود ولی باشد کنارش . بعد وادارم کند باور کنم جای نگرانی نیست ، همه چیز بهتر خواهد شد ، همه چیز و همه کس و همه جا . وادارم کند باور کنم جای نگرانی نیست . که بارها تقسیم میشوند و اشکها تقسیم می شوند و دل سبک . که می گذرد و می گذرد و میرسد به جاهای خوب . میرسد به خوبتر . می رسد به عالی ، به کافی ، به از این بهتر نمی شود ...

No comments: