امروز ، در این دوشنبه ای که کوچه هایش خیس باران تابستانه شمالیند ، که درختهایش پاکیزه اند ، که از یک جای نامعلوم ، خروس بی قراری حنجره می درد ، امروز در این دوشنبه ای که گنجشکهایش خیسند و بامهای شیبدارش سیراب ؛ خانه پدری را ترک میکنم . این ترک ، برای تنم که دیگر زیر این سقف مهربان نفس نمیکشد معنی دار است ؛ ولی نه برای جانم که تکه ای از آن ، شاید زلالترین و کودکانه ترینش در اینجا خواهد ماند . برای همیشه ، همینجا ، جا خواهد ماند
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment